همراه شما هستیم از وبسایت رهبر کوچک من با بخش شبهات و شایعات با چگونه خداوند انسان را دوست دارد؟
خداوند چگونه ادعا میکند انسان را دوست دارد در حالی که این همه درد و مصیبت انسانها را میبیند و کاری نمیکند حتی پاسخ نیازهایی که خود در در انسان گذاشته را نمیدهد، آیا جز این است که ما را برای سرگرمی خود آفریده و آیا دین جز بردگی است که ما را مجبور میکند در برابرش سجده کنیم، اگر این کارنکردیم با وحشیگری تمام ما را عذاب میکند؟! و در جواب سوال آخر لطفا با توجه به نکته قبل، جوابهای سطحی مثل دین ما را به راه رستگاری هدایت میکند ندهید. جواب قابل قبول، جوابی است که منطق آن را بپذیرد.
پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): کدام منطقی میخواهد پاسخ منطقی را قبول کند؟ منطق تکبر و اهانت به خداوند سبحان؟! خداوند متعال مدعی گردیده که محبین خود را دوست دارد و هرگز نفرموده که متکبرین، عصیان کنندگان و اهانت کنندگان به ساحت مقدسش و اهل فساد و دشمنانش را دوست دارد! بنابراین، انتظار و توقع محبت این دسته از بندگان، بسیار بیجا و غیر منطقی میباشد.
پاسخ منطقی درخواست شده است، در حالی که پرسش، منطقی ندارد. بالاخره منطق، هم در پرسش باید رعایت گردد و هم در پاسخ.
گاهی ذهن در مواجه با یک موضوع، یا یک پرسش و یا یک شبهه و یا یک مسئله، دچار خلط مبحث میگردد؛ گاهی گمانها و ظنّهایش را اصل مسلم فرض میگیرد و پرسش بر مبنای آن طرح میگردد و حتی گاهی "هوای نفس"، مانند حب و بغضها، گرایشات، تمایلات و سایر هواهای نفسانی نیز در کنار همان ظنّ و گمانی که اصلش خطا بود قرار میگیرند و بالاخره نمیگذارند که ذهن خلاص شود، نسبت به یک پرسش خالص شود، درست فکر کند و به پاسخ منطقی برسد. چنان که فرمود: «إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدَى - جز گمان و آنچه را كه هوای نفسشان است پيروى نمىكنند با آنكه قطعا از جانب پروردگارشان هدايت برايشان آمده است / النّجم، 23».
خودتان به لحن و طرز بیان پرسش دقت کنید و ببینید که نه تنها بر اساس منطق طرح نشده است، بلکه گویی به جای پرسش، با خدا سر دعوا دارد! حتی العیاذ بالله، فعل خداوند سبحان را "وحشیگری" مینامد!
بی منطقی پرسش:
●- اگر خدا [فاعل] را قبول ندارد، چرا از فعل او سخن میگوید، از فعل او میپرسد، به فعل او انتقاد دارد، به فعل او اهانت میکند؟! کدام عقل و منطقی، با انکار فاعل، راجع به فعلش نظر میدهد؟! و اگر خدا را قبول دارد، شناختش راجع به خود و خدایش چگونه است که به خودش اجازهی بیادبی به او را میدهد؟! این خدایی که او میشناسد و العیاذ بالله، فعلش را وحشیگری میخواند، کدام خداست؟! خدای حقیقی و سبحان، یا خدای خیالی، توهمی و هوای نفس خودش؟!
●- میگوید: «خدا بازیگر است و عالم هستی را برای بازی خلق کرده است»! خب، گوینده نمیداند که اساساً "بازی و سرگرمی"، به دور از "حکمت" است، پس خدایی که در ذهن و وهم خودش متصور شده، یک خدای موهوم خیالی است که فاقد علم و حکمت میباشد و نه خدای حقیقی.
●- میگوید: «ما را مجبور میکند در برابرش سجده کنیم و اگر این کار را نکردیم ...[آن اهانت بزرگ]»! خب، اگر مجبور به سجده بودید که سجده میکردید و اساساً در عالم جبر، دیگر امکان پرسش هم وجود ندارد، چون جبر حاکم است. و البته چون او سجده را نفهمیده و نشناخته، متوجه نیست که "سجده"، داروی "تکبر" است. لذا چون سجدهای نکرده، عارضهی تکبر در او شدت یافته و این چنین جسورانه و البته جاهلانه، به خداوند سبحان، بد و بیراه میگوید و پاسخ منطقی میخواهد [که این نیز از تکبر است]!
●- میگوید: «جوابهای سطحی مثل دین ما را به راه رستگاری هدایت میکند ندهید»، یعنی همین جهل و تکبر، سبب شده که هم پرسش را خودش مطرح نماید، هم تعیین و تکلیف نماید که چه پاسخی داده شود و چه پاسخی داده نشود!
خب او، چون هم دین را نشناخته و هم نسبت به آن بغض دارد، متوجه نیست که اولاً دین برای هدایت است و ثانیاً منطق "دین ما را به راه رستگاری هدایت میکند»، نه تنها سطحی نیست، بلکه عمیقترین حقیقت حیات معقول است.
●- در هر حال، وقتی کسی در مقام پرسش، حرص دارد، بغض دارد، اهانت میکند، عناد و دشمنی دارد، آن هم نسبت به خداوند سبحان، هیچ پاسخی به نظرش منطقی نمیرسد. حق دارد، چرا که باید خداشناسی را از ابتداییترین مراحل آغاز نماید، و البته از خودشناسی نیز غافل نگردد.
بغض نسبت به خداوند سبحان:
همانطور که نفس آدمی، حیوانی است و مواضع و عملکرد حیوانات، بر اساس "شهوت و غضب" میباشد، قلب آدمی نیز مملو از "حبّ و بغض" است و تمامی مواضع و عملکردهایش [بُعد نظری و بُعد عملی وجودش]، بر اساس همین "حبّ و بغضها" عمل میکنند. این حقیقت، حد وسطی ندارد، اگر حبّ به خداوند متعال در دل جای نگرفت، حتماً بغض و دشمنی با او جای میگیرد که مرحلهی پستتر از کفر است. کافر انکار و تکذیب میکند، میگوید: اصلاً خدایی در کار نیست، اما معاند، میگوید هست، ولی با او دشمنی میکند. مثل ابلیس لعین، که هیچگاه منکر وجود خدا نشد، منکر سبوحیت و عزت او نشد و حتی برای فریب بندگان، به عزت پروردگار قسم یاد کرد! منتهی تکبرش، اجازه اطاعت و بندگی نداد!
خداوند متعال خودش میفرماید که این دسته از بندگان من، هر گاه نام برده شود، و سخن از وحدانیت من به میان آید، از شدت بغض، اصلاً حالشان به هم میخورد، اما بحث که عوض میشود و سخن از محبوبهای خودشان [آمال نفسانی] که به میان میآید، خوشحال و بشاش میشوند:
«وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ» (الزّمر، 45)
ترجمه: هنگامی که خداوند به یگانگی یاد میشود، دلهای کسانی که به آخرت ایمان ندارند مشمئزّ (و متنفّر) میگردد؛ امّا هنگامی که از معبودهای دیگر یاد میشود، آنان خوشحال میشوند.
عقل و قلب:
به انسان عاقلی که مطالعات و تفکراتش اندک است و خدا را نمیشناسد، میتوان با دلایل عقلی، با براهین و بیّنههای روشن، با پاسخها و تذکرات منطقی، خداشناسی را آموخت، اما با دلی که سراسر بغض و دشمنی است، چه میتوان گفت؟! آیا میخواهید بگویید: «نه، به خدا چنین نیست که تو میگویی، تو رو به خدا بیا و خداشناس، خداپرست و خدا دوست شو، اگر تو او را بندگی نکنی، او شکست میخورد، جان من بیا و به او اهانت نکن، گستاخی نکن و ...»؟! هیچ اثری ندارد، چرا که بغض سراسر وجود او را گرفته است، لذا عقل و منطقش نیز تعطیل شده است؛ نمیشنود، نمیبیند و نمیفهمد، چرا که تابع و بندهی هوای نفس خودش شده است.
«أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ» (الجاثیه، 43)
ترجمه: هيچ ديدى آن كسى را كه هواى نفس خود را خداى خود گرفت و خدا او را با داشتن علم گمراه كرد و بر گوش و قلبش مهر نهاد و بر چشمش پرده انداخت، ديگر بعد از خدا چه كسى او را هدايت مىكند آيا باز هم متذكر نمىشويد؟
بندگی:
آدمی، مخلوق است و مخلوق نیازمند و نیازمند بنده؛ لذا بندگی فطری است و هر کس معبود حقیقی را بندگی نکند، حتماً و یقیناً و بدون استثناء، معبودهای کاذب را بندگی میکند، اگر چه إلهی کاذب او، هوای نفس خودش یا دیگران باشد. پس، خداوند علیم و حکیم، او را به بندگی خودش و بندگی نکردن دیگران دعوت نموده است، تا رشد یابد و به کمال برسد؛ چرا که حقیقت امر، «لا إله الاّ الله» است.
بازی:
چنان که بیان شد، اگر کسی اصلاً خدا را قبول ندارد، پس منطقی نیست که خلقت عالم هستی را به او نسبت دهد و سپس در بارهی فعل او چند و چون کند، چه رسد به اعتراض و اهانت! و اما اگر خدا را قبول دارد، پس میداند که خداوند علیم، حکیم و سبحان (مبرا و منزه از هر گونه عیب، نقص، کاستی و نیستی)، بازی نمیکند، و این بازیانگاریها و با بازیگریها و به بازی گرفتنهای "حیات معقول" - که وجه متمایز آدمی میباشد - کار انسان است، نه خداوند سبحان!
کسی که خدا را قبول ندارد، اما خود را خداشناس جا میزند و به او افترای بازیگری میبندد و اهانت نیز میکند، خودش "منافق" است، اما کسی که خدا را قبول دارد، هر چند شناخت، علم و ایمانش ضعیف باشد، میگوید: باید یکبار هم به کلام خدا رجوع کنم و ببینم آیا میگوید: عالم هستی را به بازی خلق کرده است؟ آن وقت خود خداوند خالق به او پاسخ میدهد که اگر میخواستم برای خودم بازی بیافرینم، خودم بلد بودم، ولی خلقت را به بازی نیافریدم، حال تو چه حقی داری و تو را چه میشود که آن را بازی میپنداری؟!
«وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ * لَوْ أَرَدْنَا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْوًا لَاتَّخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فَاعِلِينَ» (الأنبیاء، 16 و 17)
ترجمه: ما آسمان و زمین، و آنچه را در میان آنهاست از روی بازی نیافریدیم! * اگر بازىگر بوديم و مىخواستيم بازيچهاى بگيريم آن را از نزد خويش مىگرفتيم.
عاقل:
انسان عاقل، حتی اگر موحد و مسلمان هم نباشد، آنگاه که به جهان هستی و نظام آفرینش مینگرد، در مرحلهی نخست به این نتیجه میرسد که به جز بازی و بازیگری انسان، هیچ چیزی در این عالم به بازی خلق نشده است. هر چه هست، علیمانه، حکیمانه و هدفمند خلق شده است و تمامی عناصر عالم وجود، به سوی اهداف خود روان هستند؛ و البته که نتیجه میگیرد: هم خدای خالق، علیم، حکیم و سبحانی وجود دارد، و هم معاد [شدن و رسیدن] حق است و هم هیچ چیزی بازی نیست. پس با شناخت، عالمانه و عاشقانه، خداوند سبحان را اطاعت و عبادت میکند.
عذاب برای انسان وحشی:
پزشک دانشمند و متخصص به بیماری که دست به پهلو گرفته و فریاد کنان به خود میپیچد، میگوید: در قسمت راست، پایین شکم و ابتدای رودهی بزرگ تو، زائدهای به نام "آپاندیس" وجود دارد که اکنون چرک کرده و باید آن را با عمل جراحی خارج نمود تا مداوا و سالم شوی.
بیمار جاهل و البته متکبر؛ میگوید: میخواهی شکم مرا با چاقو بازکنی؟! این وحشیگری است و من اجازه نمیدهم! پزشک نیز میگوید: «به جهنم که نمیخواهی»، لذا آپاندیس او میترکد و میمیرد و زیر خروارها خاک میرود و معذب میگردد.
در جامعه انسانی، سارق را دستگیر میکنند و به زندان میاندازند و قاتل را اعدام میکنند و حتی دروغ یا فحاشی و اهانت انسانها به یک دیگر را جرم برشمرده و برایش مجازات تعیین کردهاند. اگر به انسان متکبر بگویند: «هر کاری، عاقبت و نتیجهای دارد، اگر دستت را روی آتش بگیری میسوزی، و اگر زهر بنوشی، جگرت متلاشی میشود، میگوید تا اینجا قبول – ولی اگر بگویی همین نظام برای روح تو نیز هست و اگر آن را بسوزانی، آتش میگیرد (جهنم)، میگوید: این چه خدایی است، چقدر خشن است، چرا جهنم آفرید، چرا مرا به جهنم میبرد، این چه جبری است، اصلاً آفرینش بازی است – اصلاً چرا این خدا به جای آن که گوش به فرمان باشد و هر چه میخواهم را بدهد، گفته است که تو مرا اطاعت کن ...»؟! خب این بر آشفتنها و داد و فغان از چیست؟! از همان جهل، تکبر، نادانی، غفلت، ندیدن، نشنیدن، نفهمیدن ... و بالتبع راه غلط رفتن است، که "دین" آمده است هدایت کند که آدمی در بُعد نظری و بُعد عملی، راه را به خطا نرود، تا رشد نماید. اما او میگوید: «این پاسخها سطحی است»! خب نمیداند "دین" یعنی چه، چیست و حکمتش و اثرش کدام است؟! و حتی نمیداند که همین مواضع متکبرانه و خصمانه و البته بیادبانهی او مقابل خدا و دین، خودش نوعی دین است، منتهی "دین منحرف و باطل"!
«وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ» (البقره، 186)
ترجمه: و هنگامی که بندگان من، از تو در باره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم! دعای دعا کننده را، به هنگامی که مرا میخواند، پاسخ میگویم! پس باید دعوت مرا بپذیرند، و به من ایمان بیاورند، باشد که رشد کنند!
مشارکت و هم افزایی(موضوع و نشانی لینک متن یادداشت)، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی.
پرسش:
خداوند چگونه ادعا میکند انسان را دوست دارد، نیازهایش را برآورده نمیکند، اگر سجده نکنی [العیاذ بالله] با ... عذاب میکند؟! پاسخ منطقی دهید.
پاسخ:
http://www.x-shobhe.com/shobhe/9629.html